تمام هستي من كفشهاي كوچك بود
تمام زندگيام آفتاب و ميخك بود
گلوي سبز گياهان و شاخ و برگ صدا
تمام حنجرهها لانهي چكاوك بود
هنوز قصهي آن پشت بام يادم هست
كه آشيانه خوشبختي دو لك لك بود
هنوز خاطرهي مشقهاي كودكيام
كه صفحه صفحهي آن سهم بادبادك بود
براي كودكي از نسل كنجكاويها
كسل كنندهترين هديهها عروسك بود
زمان كودكي من دريچههاي شهود
اگر چه بسته ولي لااقل مشبك بود
در آن اصالت يكدست، آن صداقت محض
جهان خلاصهاي از لحظههاي كوچك بود
شما شبيه به آدم بزرگها هستيد
ولي شبيه خودش بود، آن كه كودك بود
+چه قصه تلخی است بزرگ شدن
+چـــه فرقی دارد چـــه کـسی میگوید نــوش ! قـــهوه و زندگـی و ویسکـی هــــــمه تلـــخند . . . !
چه روزگار عجیبی است میان ماندن و رفتن.ماندن برای بودن و رفتن برای اینکه قدر بودن را بهتر بدانیم.
چه روزگار عجیبی شده است میان مردم و زمانه.مردمانی که به رسم عاطفه پشت کرده اند و زمانۀ بی رحم عطوفت میانشان را کشته است.
چه روزگار عجیبی است میان عشق و عاشقی! عاشقی که در عبور لحظه ها می ماند و عجیبتر از آن عاشقی که عشقش در گرو روزگار است و دلش گمنام.
چه روزگار عجیبی است میان راه و زندگی! راهی پر از غبارٍ نا آشناییها و چقدر عجیب است این زندگی که باید ناباورانه به دنبال مهر بود.
چه روزگار عجیبی است میان دیروز و امروز! دیروز با اندیشه ای سبز و چه سخت است که باور کنیم امروز نهایت بی وفایی را را به دیروز تقدیم می کند.
چه روزگار عجیبی است میان آدمها! همان آدم هایی که چشمهایشان سرشار از دلواپسی فرداست و در دورترین فاصله های این زندگی گم شده اند.
چه هوای غریبی است میان تمام نگاه های امروز که دیگر هیچ احساسی در آن موج نمی زند.
بیدار شوید ! آی مردم چشمهایتان را باز کنید و ببینید که چه روزگار عجیبی است و چه حال و هوای غریبی شده است....
+ عیدتون مبارک
نسل ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــوم ،
نسل قرارهای پنــــــــــــــــــــهونـی،
نسل دوستی های خیـــــــــــــابونـی،
نسل عشق های تاریخ مصرف دار،
نسـل ایـنتــــــــــــــــــــــــــــــــــرنت،
نسل دنیای مجـــــــــــــــــــــــــــازی،
نسل چـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت،
نسل وب گـــــــــــــــــــــــــــــــــردی،
نسل تلفن همــــــــــــــــــــــــــــــــراه ،
نسل اس ام اــــــــــــ ـــــــــــــــــــــس،
نسل ماهــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــواره،
نسل تکنولــــــــــــــــــــــــــــ ـــــوژی ،
نسل پرخاشگری با پدر و مـــــــــادر،
نسل نفرت از همـــــــــــــــــــــــــــــه ،
نسل تنها نشنی شبـــــــــــــــــــــــــونه،
نسل افسردگی های حــــــــــــــــــــــاد،
نسل قلیان میــــــــــــــــــــــــــــــوه ای،
نسل لبــ ـــــــــــــــــــــــــاس ورساچه،
نسل موزیک و پـــــــــــــــــــــــارتی،
نسل مشـــــــــــــــــــــروب و بی تی ،
نسل شبـــــــــــــــــــــــــــــــــــگردی،
نسل اختلال اعصـــــــــــــــــــــــاب ،
نسل اخــــــــــــــــــــــــــــــــــــتلاف ،
نسل بی حرمـــــــــــــــــــــــــــــــــتی،
نسل اعــــــــــــــــــــــــــــــــــــتراض،
نسل ســــــــــــــــــــــــــــــــــــکوت ،
نسل ســــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیاه،
نسل غــــــــــــــــــــــــــــــــرب زده،
نسل گمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــشده،
نسل هنجار شـــــــــــــــــــــــــــکنی،
نسل دوری از خــــــــــــــــــــــــــدا،
نسل سیگـــــــــــــ آ ر صـــــــورتی،
نسل مــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ن . . .
+ خدایا خودت دریاب ما را
+سيــــــــگار لايت را به موسيقي لايت ترجيح ميدهم..!!
+دیگر کام نمیدهد این روزها
قلب هنگ کرده ام ری استارت می خواهد ، دستانم بوی یکجا نشینی گرفته ، چشمان به تاریکی خو کرده ام هراس نور دارد ، پاهایم رمق برخاستن ندارد اما صدایی آشنا در گوشم طنین انداز می شود که ای" ظلمت نفسی" تو " انی آمنت بربکم فاسمعون " هستی . خلوص ایمانت را در حنجره ات بغض کن و با تمام وجود از دهان قلبت فریادکن : « من از اهالی اینجا نیستم ، دلم نور می خواهد ، دلم تنفس در هوای پاک می خواهد » . فریاد کن تو توان پس زدن خاک های رویت را داری ؛ توان پرواز تا اوج حقیقت را ..
سرانجام پریشانی قلبت به بازگشت که آرام گرفت ، باران خواهد بارید ...
با دستان خودت همه سیاهی ها را تحریم کن ، افق های بیکران عشق را سالهاست زیر پایت نهاده اند ، به قیمت بارانی شدن رهسپار شو!
همه ی چترها را به همین پشته های گل آلود بسپار و ناودانی از دعا زیر بارش بی رنگ و نقش بخشایش بساز..
خدایا دلم میخواد بشینم واست ی قصه بگم ، قصه زندگیمو ، قصه خستگیمو، قصه بریدنمو خدا قصمو میشنوی خودت گفتی "بخوانید مرا تا استجاببتتون کنم" مگه نگفتی؟!
خدایا میخوام بگم از این دنیا دلم گرفته از مردمش از کاراشون از همه چیز تو مستجاب دعوی هستی پس به دعام گوش کن
خدایا یا منو ببر پیش خودت یا این همه حس دلتنگیو ازم بگیر خدایا کاش میشد که نفهمم که فهمیدن درد بدیه .
+ به قـــولِ برتراند راسل :
مشکل دنیا این است، که احمق ها کاملاً به خود یقین دارند،
در حالیکه دانایان، سرشار از شک و تردیدند !
دلم قلمرو جغرافیای ویرانی است
هوای ناحیه ی ما همیشه بارانی است
دلم میان دو دریای سرخ مانده سیاه
همیشه برزخ دل تنگه ی پریشانی است
مهار عقده ی آتشفشان خاموشم
گدازه های دلم دردهای پنهانی است
صفات بغض مرا فرصت بروز دهید
درون سینه ی من انفجار زندانی است
تو فیض یک اقیانوس آب آرامی
سخاوتی ، که دلم خواهشی بیابانی است!
سلام
سلام خدا !
سلام انسان !
سلام حیوان !
سلام دنیا !
سلام ایران !
سلام وطن !
سلام پیر!
سلام بچه!
سلام جوان
سلام به همه
خدایا مردم و می بینی یا بهتر بگم اشرف مخاوقاتت، انسانو میبینی که خبر از هم ندارن و انتظار دارن از تو، تویی که حواست به همه هست
چن روز پیش پیامک، اس ام اس یا هرچیزی که شما میگید اومده که فلان روز تا فلان روز خرید نکنین تا اعتراضی باشه به گرانی اما بی خبر از اون فقیرایی که ی نیشخند میزنن و میگن ما که هر روز تو اعتراضیم این نیش خند هزارتا معنی داره فقط همینو میخواست بگم و فکر کنم منظورمو رسوندم
+می خواهم اعتماد کنم اما بد جایی دنیا آمده ام … زمین ؛ جایگاه مارهای خوش خط و خالی بود که هر روز نیشم می زدند …
+گوشهایم را می گیرم ...
چشم هایم را می بندم ...
و زبانم را گاز می گیرم ... ولــــی ...
حـــریـــفِ افکارم نمی شوم ...
چقـــدر دردنــــاک است ...
" فــهــمــیــدن "
چرا همه ی نقشه های جغرافیای جهان دو قسمت دارند؟
چرا همه چیز به دو قسمت شمالی و جنوبی تقسیم می شود؟
چرا رنگ آسمان در شمال شهرهای جهان آبی و در جنوب شهر خاکستری است؟
چرا پرندگان جنوب شهری با بال های وصله دار پرواز می کنند؟
چرا بهار در جنوب شهرهای جهان زرد است؟
چرا برف در جنوب شهرهای جهان سیاه است؟
چرا مگس های شمال شهر زباله های بهداشتی و بسته بندی شده می خورند؟
چرا پشه های شمال شهر اگر به زباله های جنوب شهر دست بزنند مسموم می شوند؟
چرا گربه های شمال شهر شیر پاستوریزه می خورند؟
چرا بچه های شمال شهر وقتی که فوتبال بازی می کنند ، گل های تازه و قشنگ و رنگارنگ به یکدیگر می زنند؟
چرا دنیای بچه های شمال شهر جهان رنگی است: سفره های رنگین، خواب رنگین، لباس های رنگی، فیلم های رنگی؟
مگر خون آن ها رنگین تر است؟
چرا بعضی ها در شمال جهان به دنیا می آیند؟ در شمال گهواره می خوابند؟ در شمال میز می نشینند؟ شمال غذا می خورند؟ قطب شمالی میوه را گاز می زنند و قطب جنوبی آن را دور می ریزند؟
در شمال جهان زندگی می کنند و وصیت می کنند که آن ها را در شمال قبرستان به خاک بسپارند؟
اگر شمال بهتر است، چرا جهت قبله به سمت جنوب است؟
چرا خدا خانه ی خود را در جهت جنوب جهان ساخته است؟
من به سمت جنوب نماز می خوانم.
خدا در همسایگی ماست.
خدا در همه جا هست! خدا باید در همه جا باشد!
خوبی هم در همه جا هست؛ هم در شمال، هم در جنوب! خوب است که خوبی در همه جا هم خوب باشد، خوبِ خوب! چه در شمال، چه در جنوب!
من این نقشه ها را قبول ندارم. من این خط ها و خط کشی ها را قبول ندارم.
اصلا کدام شهر؟ کدام شمال؟ کدام جنوب؟
آیا اگر ما از جای دیگری نگاه کنیم، جایی بالاتر، بالاتر از مرزها و جهت های جغرافیا، همه چیز جا به جا نمی شود؟
چه کسی این نقشه ها را برای ما کشیده است؟
وقتی که باران بهاری ببارد، همه ی نقشه های کاغذی را خراب می کند و همه ی این نقشه ها را نقش بر آب می کند. می گویید: نه!
این خط و این هم نشان!
+ دکتر قیصر امین پور
+داريـــم جايی زندگی ميکنيم که هـــرزگی مــُـد ؛ بي آبرويـــی کـــلاس ؛ مستی و دود تفريـــح . دزد بودن و لـــاشخوری و گـــرگ بودن رمز موفقيت ..... وقتی به اينا فکر ميکنم میبینم جهنم همچين جای بديم نيست